جدول جو
جدول جو

معنی تاج وار - جستجوی لغت در جدول جو

تاج وار
مانند تاج، لایق تاج، گرانبها، گوهر یا چیزی که در خور تاج پادشاهان باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاج ماه
تصویر تاج ماه
(دخترانه)
آنکه چون تاجی بر سر ماه است، بسیار زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تاج مهر
تصویر تاج مهر
(دخترانه)
آنکه چون تاجی بر سر خورشید است یا دسته گلی به شکل تاج بسیار زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تار تار
تصویر تار تار
پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه، ریش ریش، قاچ قاچ، ریز ریز، لخت لخت، شرحه شرحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاج دار
تصویر تاج دار
دارای تاج، کنایه از پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاجزوار
تصویر عاجزوار
مانند عاجزان، برای مثال چو عاجزوار باید عاقبت مرد / چه افلاطون یونانی چه آن کرد (نظامی۲ - ۳۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاجوار
تصویر تاجوار
تاج مانند، هر چیز شبیه تاج
فرهنگ فارسی عمید
پادشاه و نگاه دارندۀ تاج، (انجمن آرا)، کنایه از پادشاه است و نگاهدارنده و محافظت کننده تاج را نیز گویند، (برهان)، دارنده و محافظ تاج، (شرفنامۀ منیری)، تاجور، تاج گذارده، متوج، مکلل، تائج، تاجدار، امام تائج، امام تاجدار، (منتهی الارب) :
سرانجام بخشش کند خاکسار
برهنه شود آن سر تاجدار،
دقیقی،
بزن گیرد آرام مرد جوان
اگر تاجدار است اگر پهلوان،
فردوسی،
و زآن پس چنین گفت با شهریار
که ای پرهنر خسرو تاجدار،
فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 916)،
بخاک اندر آمد سر تاجدار
بر او انجمن شد فراوان سوار،
فردوسی،
نخست آفرین کرد بر شهریار
که جاوید بادا سر تاجدار،
فردوسی،
نمانی همی جز سیاوخش را
مر آن تاجدار جهانبخش را،
فردوسی،
جز از ریو نیز آن گو تاجدار
سزد گر نباشد یک اندر شمار،
فردوسی،
چنین گفت کاین نوذر تاجدار
بزندان و یاران من گشته خوار،
فردوسی،
بسی آفرین کرد بر شهریار
که جاوید بادا سر تاجدار،
فردوسی،
بدینگونه بر تاجداری نمرد
هم از لشکر او سواری نمرد
فردوسی،
نژاد تو از مادر و از پدر
همه تاجدار و همه نامور
فردوسی،
چو او رفت و شد تاجدار اردشیر
بدو شاد باشند برنا و پیر،
فردوسی،
چو این گفته بشنید کاوس شاه
سر تاجدارش نگون شد ز گاه،
فردوسی،
بزن گردن نوذر تاجدار
ز شاهان پیشین بد او یادگار،
فردوسی،
که بر کس نماند جهان جاودان
چه بر تاجدار و چه بر موبدان،
فردوسی،
نشسته بر او بر زنی تاجدار
ببالای سرو و برخ چون بهار،
فردوسی،
بزد برسر خسرو تاجدار
از او خواست ایرج بجان زینهار،
فردوسی،
هم آنگه بیاید از ایران سپاه
یکی تاجداری چو بهرامشاه،
فردوسی،
همه تاجدارانش کهتر شدند
همه کهتران زوتوانگر شدند،
فردوسی،
ابر تخت زرین زنی تاجدار
پرستار پیش اندرون شاهوار،
فردوسی،
سر تاجداران نبرد کسی
که با تاج بر تخت ماند بسی،
فردوسی،
ز سختی گذر کردن آسان بود
دل تاجداران هراسان بود،
فردوسی،
همه پیش کاوس کهتر شدند
همه تاجدارانش لشکر شدند،
فردوسی،
که ما تاجداران بسی دیده ایم،
بداد و خرد راه بگزیده ایم،
فردوسی،
سرخسروان افسر تاجداران
که او را سزد تاج و تخت کیانی،
فرخی،
ایا مر ترا کرده از بهرشاهی
خدا از همه تاجداران مخیر،
فرخی،
از لفظ تاج باد دعای تو وان او
تو تاجدار بادی و او تاجدار باد،
مسعودسعد،
گسترد نام نیک چو محمود تاجدار
محمود تاج دین سر احرار روزگار،
سوزنی،
ای شاه تاجدار که بر تکیه گاه ملک
هم پادشه نشینی هم پادشه نشان،
سوزنی،
سردار تاجداران هست آفتاب و دریا
نیلوفرم که بی او نیل و فری ندارم،
خاقانی،
پیش او هر تاجداری همچو تاج
پشت خم بر آستان ملک باد،
خاقانی،
تاجدار کشور پنجم که هست
کیفباد خاندان مملکت،
خاقانی،
ور گهر تاج نابسوده شد از بحر
بحر گهرزای تاجدار بماناد،
خاقانی،
سرور عقل و تاجدار هنر
درد سر بیند و چنین شاید،
خاقانی،
مادر تاجدار کیخسرو
بردۀ نام خسروانۀ اوست،
خاقانی،
گرچه اخبار زنان تاجدار
خوانده و اندر کتبها دیده ام،
خاقانی،
هم بر این ایوان نو بر تخت خویش
تاجدار و مجلس آرا دیده ام،
خاقانی،
پیش سریر سلطان استاده تاجداران
چون ناشکفته لاله افکنده سر، سراسر
خاقانی،
بلبل اگر در چمن مدح تو گوید سزد
لیک چوطاوس نیست چترکش تاجدار،
خاقانی،
تاجدارش رفته و دندانه های قصر شاه
بر سر دندانه های تاج گریان دیده اند،
خاقانی،
روانبود که چون من زن شماری
کله داری کند با تاجداری،
نظامی،
بشاهی تاج بخش تاجداران
بدولت یادگار شهریاران،
نظامی،
سرخیل سپاه تاجداران
سرجملۀ جمله شهریاران،
نظامی،
بر آن پیروزه تخت آن تاجداران
رها کردند می بر جرعه خواران،
نظامی،
مبارک طالعی فرخ سریری
بطالع تاجداری، تخت گیری،
نظامی،
که فرخ ناید از چون من غباری
که هم تختی کند با تاجداری،
نظامی،
بس طناب اندر گلو و تاج دار
بروی انبوهی که اینک تاجدار،
مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 439)،
برو پاس درویش محتاج دار
که شاه از رعیت بود تاجدار،
(بوستان)،
غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب بادۀ لعل تو هوشیارانند،
حافظ،
افضل الدین امام خاقانی
تاجدار ممالک سخن است،
امام مجدالدین خلیل،
، بزرگ، سرور، ارجمند:
تا تاجدار گشتم از دوستی دو کعبه
چرخ یگانه دشمن نعلم کند دو پیکر،
خاقانی،
، خازن و محافظ تاج، (شرفنامۀ منیری)،
،
خانه مخزن تاج، (شرفنامۀ منیری)، تاج خانه، (شرفنامۀ منیری)، گیاه صاحب تاج و اکلیل، چتری، ذواکلیل، رجوع به تاجور شود
لغت نامه دهخدا
(جِ)
معنی آن، تاج ازآن دار بوده. (شرفنامه منیری). لایق دار:
سخن هر سری را کند تاجدار
سری را کند هم سخن تاج دار
تاج مآثر (از شرفنامۀ منیری).
خدیو تاجدارانی و آن کو همچو تیغ تو
دوروئی کرد در ملکت سر او تاج دار افتد.
بدرشاشی (از شرفنامۀ منیری).
نباشد چو تو هیچ شه تاجدار
که بادا سر دشمنت تاج دار.
(مؤلف شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هاج واج
تصویر هاج واج
هاج و واج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاج دار
تصویر تاج دار
بمنزله افسر بردار اعدام بر سردار: (خدیو تاجدارانی و آن کو همچو تیغ تو دو رویی کرد در ملکت سر او تاج دار افتد) (بدر چاچی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاج خوار
تصویر کاج خوار
آنکه سیلی خورد کسی که کشیده خورد سیلی خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجز وار
تصویر عاجز وار
زبون وار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وال وار
تصویر وال وار
مانند ماهی وال همچون بال: (ماهی وال است طمع دور دار زود بدم درکشدت وال وار)، (منسوب به ناصرخسرو) توضیح باید دانست که ماهی (وال) نمیتواند انسان را ببلعد ظاهرا گوینده با نهنگ (تمساح) اشتباه کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجزوار
تصویر عاجزوار
مانند عاجزان عاجزانه: خود را عاجزوار میفکنید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار مار
تصویر تار مار
زیر و زبر پریشان و پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاج خواه
تصویر تاج خواه
افسر خواه دوستدار و خواهنده تاج تاج پرست، پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک وار
تصویر پاک وار
مانند پاکان همچون طاهران مقابل نا پاک وار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجوار
تصویر تاجوار
مانند تاج، گوهر یا چیزی دیگر که در خور تاج باشد، گرانبها قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار تار
تصویر تار تار
ریزه ریزه پاره پاره ذره ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتاب وار
تصویر کتاب وار
Bookishly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کتاب وار
تصویر کتاب وار
de manière studieuse
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کتاب وار
تصویر کتاب وار
בצורה ספרותית
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کتاب وار
تصویر کتاب وار
책처럼
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کتاب وار
تصویر کتاب وار
dengan cara berbuku
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کتاب وار
تصویر کتاب وار
पुस्तक जैसी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کتاب وار
تصویر کتاب وار
boekachtig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کتاب وار
تصویر کتاب وار
книжно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کتاب وار
تصویر کتاب وار
da un punto di vista librario
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کتاب وار
تصویر کتاب وار
de manera estudiosa
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کتاب وار
تصویر کتاب وار
книжково
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کتاب وار
تصویر کتاب وار
książkowo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کتاب وار
تصویر کتاب وار
buchmäßig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کتاب وار
تصویر کتاب وار
de forma estudiosa
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کتاب وار
تصویر کتاب وار
爱读书地
دیکشنری فارسی به چینی